روز عید بود همه مردم شهر برای تفریح و گردش به بیرون از شهر رفته بودند، جوانی زیبا رو و خوش فکر در شهر مانده بود، او فرصت را غنیمت شمرد و تبر را به دست گرفت و به بت خانه شهر رفت و او تک و تنها بود و با تبر بت ها را می شکست، عرق از سر رو رویش سرازیر بود،او در این شرایط بسیار سخت هرگز احساس تنهایی نمی کرد چون در دل خداوند را داشت که صاحب آسمان ها و زمین است.
راستی چرا بسیارى از مردم امروز با این که در میان توده هاى عظیمى از جمعیّت هاى انسانى زندگى مى کنند، و دوستان و آشنایان فراوانى دارند، باز احساس تنهایى جانکاهى آن ها را رنج مى دهد؟
فکر مى کنند هیچ کس نیست که وجود آن ها را درک کند، اصلًا مثل اینکه یک موجود «زیادى» در این جهان هستند، زندگى براى آنها بى مفهوم و بى هدف است؟
از خودشان گریزانند، از دیگران نفرت دارند، نسبت به هر حادثه بدبینند و یا لااقل بى تفاوتند؟
با اطمینان باید گفت، همه این پدیده هاى روحى به خاطر این است که یک واقعیّت بزرگ را از دست داده اند، یک حقیقت مهم را فراموش کرده اند و به دنبال آن در این بیراهه هاى زندگى سرگردان مانده اند. شاید خیال مى کردند این حقیقت کهنه شده است، یا اصولًا نیازى به آن نیست، و توجّه به آن هیچگونه ضرورتى ندارد، لذا آن را به دست فراموشى سپردند، آن حقیقت بزرگ همان «خدا» است، پدیدآورنده هستى ها، مبدأ اصلى جهان پهناور
وقتی حضرت موسی علیه السلام می خواست جهت هدایت فروعون به کاخ او برود به خداوند عرضه داشت: خدایا می ترسیم قبل از این که بخواهیم هدایتش کنیم ما را آزار دهد..خلاصه حضرت موسی احساس تنهایی و بی یاوری می کردند خداوند به او فرمود:
نترسید! من با شما هستم، همه چیز را مى شنوم و مى بینم.«1»
امروز هم اگر هدف شما حق است، اگر زندگی شما رنگ خدایی دارد در هیچ مرحله از زندگی احساس تنهایی نکنید همان گونه که امیر المومنین علیه السلام می فرماید:
اگر راه حق است، احساس نکن که تنهایى.«2»
منابع:
1:قالَ لا تَخافا إِنَّنی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَرى«طه آیه 46»
2:أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِى طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ«نهجالبلاغه، خطبه 201»